وقتی از مهمونی برگشتیم شب شده بود. خسته بودیم قرار شد فردا حرکت کنیم.صبح که راه افتادیم وسط راه باد و بارون بود .به همین خاطر زیاد توقف نکردیم فقط یه جا برای خرید زیتون و دوغ محلی و رب انار ایستادیم که شما بغل من بودی چون باد زیادی میومد.هی تصمیم میگرفتی بیای تو ماشین ما ولی بعد پشیمون می شدی نزدیک شیراز باز هم بارون شروع شد ولی مامان تصمیم گرفته بود سفرت رو کامل کنه ودریاچه نمک (مهارلو) رو بهت نشون بده بنابراین ایستادیم تا شما دریاچه رو ببینی اینها نمک هست و به این ترتیب سفر ما تموم شد. روز بعد یه گردش درون شهری رفتیم به حافظ و سعدی که عکس ندارم ازش فقط یه عکس از شیطونی...